مــــــــــــــــــــــــــن! چـــک نویس احســــــآساتِ تــــــــو نیستمـ٬٬٬
دوســــتت دارم هایت را جای دیــــــــــــگری تمــرین کــن !
چـقـدر خـوبـه
یـکـی بـاشـه
یـکـی بـاشـه کـه بـغـلـت کـنـه
سـرتـو بـزاری روی سـیـنـش
آرومـت کـنـه
حـُرم نـفـس هـاش تـنـت ُ داغ کـنـه
عـطـر دسـتـاش مـوهـاتـو نـوازش کـنـه
چـقـدر خـوبـه
چـقـدر خـوبـه کـه آروم دم گـوشـت بـگـه
غـصـه نـخـوری هـا
من کــ♥ ـــنـــ ♥ ـــارتـــــــ ♥ ـــــــــم....
گاهـی آرزو میکـنم ...
کـاش هـرگـز نـمیدیـدمـت تا امـروز غــم نـدیدنـت را بخورم!!!
کـاش لبـخـندهایـت آن قـدر زیبا نبـود کـه امـروز آرزوی دیـدن یـک لحـظه فـقط یک
لحـظه از لبخـندهای آرامـش بخـشت را داشته باشم!
کـاش چشـمان معـصومـت بـه چشمانـم خیـره نمیشـد تا امـروز چشـمان مـن به یـاد
آن لحـظه بـهانه گـیرند و اشـک بـریزنـد!
کـاش مهـربانیـت را حـس نـکرده بـودم تـا امـروز محتـاج نـگاه مهـربانـت باشم!
کـاش نـمیدانسـتی کـه چـقدر دوستـت دارم تـا امـروز با خـود نگـویم :
"چـرا؟ او که میـدانسـت چـقدر دوستـش دارم"!!
برای دوست داشتنت
محتاج دیدنت نیستم...
اگر چه نگاهت آرامم می کند
محتاج سخن گفتن با تو نیستم...
اگر چه صدایت دلم را می لرزاند
محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...
اگر چه برای تکیه کردن ،
شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!
دوست دارم ،
نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم
دوست دارم بدانی ،
حتی اگر کنارم نباشی ...
باز هم ،
نگاهت می کنم ...
صدایت را می شنوم ...
به تو تکیه می کنم
همیشه با منی ،
و همیشه با تو هستم،
هر جا که باشی...
هَـمیشه بـآید کَسـی باشد
کـــہ معنی سه نقطههاے انتهاے جملههایَتـــ را بفهمد
هَـمیشه بـآید کسـی باشد
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!
به نسل های بعد بگویید ...
که نسل ما نه سر پیاز بود نه ته پیاز ...
نسل ما خود پیاز بود ...
که هر که ما رو دید گریه کرد
درد عشقی کشیده ام که مپـرس
زهـر هجری چشیدهام که مپــرس
گشتــه ام در جهــان و آخــر کـار
دلبـــری بــر گـزیــده ام کـه مپــرس
آن چنــان در هــــوای خـــاک درش
مـی رود آب دیـــده ام کــه مپــرس
من بـه گوش خـود از دهانش دوش
سخنـانــی شنیــده ام کـه مپــرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لــب لعلـی گـزیــده ام کــه مپــرس
بـی تـــو در کلبــه گدایــی خـویــش
رنــج هایـی کشیــده ام کـه مپــرس
همچـو حافــظ غریــب در ره عشــق
بـه مقـامـی رسیــده ام کـه مپــرس